• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
چهار شنبه 8 مرداد 1399
کد مطلب : 106263
+
-

کیمیایی از  کجا وارد زندگی ما شد

سعید مروتی

   با شکست‌ها عاشقش شدیم؛ دور از دوران پرافتخار دهه 50 و همراه با شکست‌های دهه60. داستان با شکست‌خورده‌ترین فیلم آن دورانش شروع شد؛ با «تیغ و ابریشم» که در بدترین شرایط و با درجه کیفی جیم اکران شد؛ فروش متوسطی کرد و توسط منتقدان مجله فیلم له شد؛ دورانی که با فحش‌دادن به کیمیایی، تشخص کسب می‌شد؛ اینکه تیتر زدند «شناسنامه‌ای با تاریخ مرگ» برای ما اهمیتی نداشت؛ نظرمان را هم عوض نمی‌کرد. اینها در تیغ و ابریشم تماشایی بودند: ایستادگی و مردانگی بازپرس جلالی، استیصال سوسن مکاشی ( تصویر متفاوت زن معتاد در سینمای پاستوریزه دهه 60)، سکانس‌های زندان (با وجود زخم‌های فراوان بر پیکر این سکانس‌ها) و قاچاقچیان عجیبی که حرف‌های غریبی هم می‌زدند؛ تصاویر چشم‌نواز، موسیقی الکترونیک، تیتراژ فکرشده و معروف، دیالوگ‌های خوش آهنگ و کاراکترهایی که نمونه‌شان را در هیچ کدام از فیلم‌های اکران ۶۵ و ۶۶ ندیده بودیم. فرامرز صدیقی غمگین ولی مصمم، جمشید هاشم‌پوری که در سکانس فینال تا نزدیکی مامورها هم آمد تا نفس‌هایمان بند بیاید. دیالوگ معروف اکبر معززی: «خوشبختی مال بی‌غیرتاس... آدمی که بخواد تا نشه نمی‌تونه خوشبخت بشه»، چهره محمد صالح علا با صدای شیک و محزون خسروشاهی و...
حواسمان بود که این فیلم چقدر با ملودرام‌های خانوادگی، اکشن‌ها و فیلم‌های واقع‌گرای هنری فاصله دارد. نقد‌های منفی متعجب‌مان کرد و دوباره رفتیم سینما و دوباره تیغ و ابریشم که این بار فهمیدیم دوپاره است ولی حس‌مان نسبت به فیلم تغییری نکرد. سال‌ها گذشت تا مقابل بی‌رحمی منتقدان دهه 60، شیفتگی عجیب منتقدان دهه90 را به «متری شیش و نیم» ببینیم. سال‌ها گذشت تا فهمیدیم در عالم نوجوانی حسمان درباره تیغ و ابریشم درست کار کرده بود.
   «سرب» حجت را تمام کرد. باز هم اکران نه چندان موفق و باز هم نوشته‌های اغلب منفی. ولی در سالن می‌توانستی ببینی که چطور روایت فیلمساز، تماشاگر را جذب عالم صورت‌زخمی‌ها کرده که چطور نوری، قهرمان دوست‌داشتنی ما در آن دوران می‌شود. صحنه دویدنش در اسکله برای جلوگیری از فرار دانیال و بعد رفتن مونس بدون دانیال و مویه زن و اندوه شوهر و بغض قهرمان اگر سینما نیست پس چیست؟ کشته‌شدن نوری پای پله‌های دادگستری و نور فلش عکاس‌ها و صدای خبرنگاران که «نوری شاهد رو آورد». نوری را از قاب بیرون می‌کشند و کلاهش می‌ماند تا دوربین به سمتش حرکت کند. نه! نمی‌شد سرب را دوست نداشت. نمی‌شد موقع خروج از سالن موسیقی‌اش را زمزمه نکرد. نمی‌شد با هادی اسلامی همذات‌پنداری نکرد.
   زنی که پشت در ساز می‌زند تا آن را به ثمن بخس به رضا خندان نفروشد.
کار با سایه‌ها و پرده و جیغ و داد زن‌ها تا که زیور پرده را کنار بزند و تصویر درشت رضا را ببینیم و تماشاگر سوگ مادر شویم. به این قاب‌های فکرشده، این انبوه احساس را می‌شود بی‌توجه بود؟ می‌شود از این حجم از اندوه و اعتراض توأمان متاثر نشد؟ از لامپی که رضا می‌بندد و نورش روی صورت فاطمه روشن می‌شود؛ از نمای نقطه‌نظر زیور که سراسر پرده سفید را ۲بار با چشمانش طی می‌کند تا سایه احمد بر آن بیفتد. از آقاجلال خسته و از نفس‌افتاده که حاضر نیست به حرف رضا گوش دهد و سر پیری زن بگیرد. از گریه‌های رضا در آمبولانس بر جسد آقاجلال و بعد سرگذاشتن بر شانه احمد. تصویر بی‌واسطه از جنگ‌زده‌ها و نمایش خباثت آقاعبدل‌ها و رفاقتی که به آگاهی می‌انجامد و سکانس گوشمالی شوهرخواهر نالایق و زورگو توسط رضا و مشت‌هایی که برش می‌خورد به کلوزآپ احمد که در حال هندوانه‌خوردن است. حالا «دندان مار» را می‌گذاشتیم کنار آن سیاه و سفید‌های درخشان دهه‌های40 و 50 که روی نوار ویدئو دیده بودیم و متوجه مفهوم معاصربودن فیلمساز می‌شدیم که با حفظ اصول و دلمشغولی‌ها به‌دست آمده بود نه برعکس.
   انتهای دهه 60، برای ما دوره بازخوانی سینمای قبل از انقلاب بود؛ کشف سیاه و سفید‌های درخشان؛ به‌خصوص فیلم‌های کیمیایی و در رأسشان «قیصر» و «گوزن‌ها». این مصادف شد با انتشار مطالب تازه درباره فیلم‌های دوره اول فیلمسازی کیمیایی و حمله به آنها به بهانه ترویج لمپنیسم. همان زمان چاپ دوم کتاب زاون قوکاسیان هم درآمد؛ مجموعه مقالات درباره آثار کیمیایی. کتابی که با وجود آشفتگی و روش‌مندنبودنش، به ما این امکان را می‌داد که نقدهای پرویز دوایی را بر فیلم‌های کیمیایی بخوانیم. دوایی سال۴۸ با آن نثر درخشان قیصر را مرثیه‌ای بر ارزش‌های از دست‌رفته خوانده بود و ایرج کریمی در مجله فیلم می‌نوشت این فیلم‌های لاتی اساسا ارزش هنری ندارند.
نکته اینجا بود که جریان انتقادی مخالف کیمیایی با گذشت 2دهه تفاوت چندانی با دیدگاه‌های دکتر هوشنگ کاووسی نکرده بود. انکار کیمیایی، گفتمان مسلط جریان انتقادی دهه60 بود؛ روزگاری که فیلم‌هایش به اندازه دهه 50 تماشاگر نداشتند و انگار زدن او ماموریتی برای حذف گذشته‌ای بود که مدیران وقت میانه‌ای با آن نداشتند. کیمیایی، مهم‌ترین فیلمساز قبل از انقلاب بود که با تمام مصائب و مشکلات همچنان در صحنه مانده بود و هیچ شکستی او را از میدان به در نمی‌کرد؛ شکست‌هایی که بعدها با ستایش‌های دیرهنگام مثلا سرب، تبدیل به سند پیروزی شدند.
   دهه 70 را با هنری‌ترین فیلم بعد از انقلاب کیمیایی شروع کردیم؛ با «گروهبان» که درک بصری ناب خالقش را نمایان می‌کرد.
«ردپای گرگ» در زمستان ۷۱، صف‌بندی شیفتگان و مخالفان را جدی‌تر کرد؛ عالم عشق و معرفت و چاقو و زخم و رفاقت و مشتی‌گری و انس. رضا و مونس و صادق‌خان و آقا تهرانی که « اگه بیاد توو عکس. عکس بره توو سینه دیوار، اون دیوار دیگه نمی‌ریزه.»؛ عکسی به یادگار، قابی ماندگار و دیوارکوب توقیف‌شده آیدین آغداشلو و آن دستمال خونی که صورت قریبیان را پوشانده بود. واکنش هنرمندانه فیلمساز به شرایط، به جامعه، به روزگار؛ روزگاری که بر او سخت می‌گرفت.
«تجارت» که سال‌ها خبرهای پیش‌تولیدش را در مطبوعات می‌خواندیم بعد از بارها ردشدن و نشدن و بازنویسی پشت بازنویسی، در نهایت وقتی ساخته شد حکم دوش آب سرد را برایمان پیدا کرد. وقتی قریبیان در آلمان به فروشگاه رفت و چاقوی ضامن‌دار خرید، عده‌ای از تماشاگران خندیدند. توضیح کیمیایی در مصاحبه‌اش با گزارش فیلم، درباره چاقو به‌عنوان سلاح جهان‌سومی، متقاعد‌کننده بود؛ مشکل از فیلم تجارت بود که سردستی‌بودنش متقاعدت نمی‌کرد.
   بهار جوانی ما همزمان شد با جوان‌شدن قهرمانان کیمیایی. «ضیافت» شروعی تازه برای برقراری ارتباط با نسلی بود که خیلی دلبسته کیمیایی دهه60نبود. تغییر جامعه ایران و حرکت به سوی توسعه و سازندگی و تحولات سیاسی و اجتماعی نیمه‌اول دهه 70، در ضیافت نمود پیدا کرد. داستان رفاقت به‌عنوان یکی از تم‌های اساسی سینمای کیمیایی هم با علی یزدانی، عبد، رضا، رامین، جواد، شهباز و اسی حضوری پرقدرت در فیلم دارد. فضای کافه ماطاووس، جمع رفقا و ترانه آرتوش گرمایی را به همراه می‌آورد که نه فقط جوان‌های قدیم که نسل جدید را هم با خود همراه می‌کند.
«سلطان» نقطه عطف ارتباط عاطفی نسل ما با کیمیایی شد؛ فیلمی کاملا بهره‌مند از کاریزمای خالق اثر که حس و حال کیمیایی‌وارش آن را واجد ویژگی‌هایی ارزشمند و به‌یادماندنی می‌کند. در انتهای دهه70 که التهاب سیاسی بالا گرفته بود، کیمیایی با «اعتراض» هم به شرایط، واکنش نشان داد و هم آینده محتوم اصلاحات را پیش‌بینی کرد.
   در دهه‌های 80 و 90 کیمیایی با بهره از هوش و کاریزمایش همچنان فیلم ساخت. بارها دوستدارانش را ناامید کرد و بارها بازگشت‌های باشکوهی را رقم زد. تیز هوشی‌اش در درک تحولات اجتماعی و واکنش‌های به‌موقعش بارها به یادمان آورد که مخاطب چه فیلمسازی هستیم. در سال‌های اخیر که فیلم ساختن (برایش در عصر کارگردان‌شدن آسان و راحت هر تازه از راه رسیده‌ای)، دشوارتر شده، صرف تداوم حضورش خود غنیمتی است. آنها که می‌گفتند او تمام‌شده، خودشان سال‌هاست که تمام شده‌اند و کیمیایی همچنان چهره تأثیر‌گذار این سینماست. سایه‌اش مستدام.

این خبر را به اشتراک بگذارید